Feeds:
نوشته
دیدگاه

Archive for ژوئیه 2010


موضوع آشکار است و درک آن نیاز به فراست بالایی ندارد. خامنه ای شیفته قدرت بلامنازع است و در این راه هر چیزی را قربانی می کند. او همواره در پی آن بوده و هست که فقط “او” دیده شود و نه هیچکس و هیچ چیز دیگری. ناگوارترین کابوس او حس عدم مشروعیت و محبوبیت است. پس خشونت بی حد و مرز او در برابر معترضان زمانی اوج گرفت که مردم با نفرت و به درستی علیه شخص او شعار دادند.
او در طول سالیان متمادی هر چیزی را که مانع استبداد مطلقه خود دید با بیرحمی حذف کرد و در این میان هیچ استثنایی قائل نیست. در دایره حکومت خشونت گرای او نه فقط مخالفان ، بلکه جمعی از پیروان دین و آیین حاکم هم سرکوب شدند چه رسد به زنان و مردان آزادیخواهی که همواره برای کسب آزادی انسانی دلیرانه پایداری کرده اند.
او همواره عادت دارد برای پاسخ به حسادت ها و کینه های بیمار گونه اش با رها کردن باند های مخوف جنایتکار ، جان و مال ملت را به آنان سپارد تا فقط تضمین دهند که “او” می ماند و یا لااقل فرزندش که رهبر گروهی از گرگهاست پس از او بر صدر می نشیند! اما این همه پنهانکاری ، چاره ساز سرکوب جنبش بیداری مردم نشد. تا اینکه سال گذشته ” او” علنا کل ساختارهای ظاهرا رسمی حکومت را به نفع ماندگاری خود به زیر کشید و این بار شخصا وارد معرکه گردید و نقاب را به کنار زد و نه فقط ملت ایران ، که جهان را از تماشای چهره خونریز و بیرحمش مشمئز کرد. او به ناگهان دریافت که مشروعیت مورد انتظارش که در ذهن بیمار خود ساخته بود چنان رنگ باخته که هرگز در تصورش نمی گنجد … پس برای انتقام به دست و پا افتاد و بندها را گشود و هر آنچه از گرگ و کفتار و شغال پیرامونش بود را به میان ملت روانه کرد… سیاست و ملک و میهن و جان بیگناهان را قربانی هوس های خود ساخت و نیز هر آنچه را ارزش قربانی شدن داشت ، تا شاید مشروعیتی متوهم را باز یابد . اما در عوض بحران مشروعیت او عمیق تر شد .
او پیشگام حمله به ملت شد. سرکوب ها تشدید و زندانها مملو از آزادی خواهان . او به گونه ای خون ریخت و تجاوز کرد که نام و ننگش را در تاریخ حاکمان خونریز جاودانه ساخت ، و این همه باز هم جز درماندگی و نفرت ملی چیزی بر او نیفزود… پس یکبار دیگر به دنبال چاره بود که قربانی جدیدی بیابد تا شاید ذره ای گرد فراموشی بپاشد یا از اعتبار و آبروی دیگران به نام خود مصادره کند!
پس هر آنچه از هنرمند وابسته به دستگاه سانسور خود می شناخت را به یکباره – و شاید به اجبار یا تطمیع – فراخواند تا چه بسا مردم به او نگاهی بیندازند فارغ از نفرین و ننگ … اما چنین نشد! چرا که ” او” دیریست به فنا رفته و خود نیز می داند . هزاران هزار هنر مند در کنار نام او نیست و نابود می شوند بی آنکه ذره ای به او اعتبار بخشند. همه می دانند کار از این بازی ها و نمایش های مهوع گذشته و اپیزود آخر هم رو به پایان است.

Read Full Post »